به شدت روزمرگی

قرار نبود انقدر همه چی قاطی بشه که شده.
اول اینکه من هنوز مامان نشدم اما با شروع ماه آخر انگار انرژی من هم رو به تحلیل ه. دارم سعی میکنم تا اونجایی که میشه همه کارهام رو انجام بدم اما یه وقتهایی دیگه هیچ نیرویی برام نمیمونه.
بی خوابی های شب و به هم خوردن برنامه خوابم هم مزید بر علت شده.
این وسط استادم داره میکشتم برای آماده کردن یه سری کار. هر روز ایمیل میزنه و یه سری کار جدید میگه. خب همه این کارهایی که میگه برای خودم هست اما من به کل قاطی کردم و نیمدونم باید چه جوری از پسش بر بیام و اصلن نمیتونم فکرم رو مرتب کنم. همین امروز ایمیل زده که تا یه ماه دیگه فلان چیز رو آماده کن برای یه کنفرانس توی دسامبر. در حالت عادی کلی قند تو دلم آب میشه از شنیدن این پیشنهاد اما الان فقط باعث استرس بیشتر میشه.
مامان شوشو این هفته میان پیشمون و مامان خودم هفته دیگه. این جوری خیالم از بابت یه سری چیزها راحت میشه اما همش دارم فکر میکنم تو این فسقله جا، با اومدن نی نی و گرما و رطوبت هوا و وسایل و امکانات کم ما و این همه کار دانشگاه، چی کار کنم که بهشون بد نگذره.
یه مشکل هم برامون پیش اومده که همه فکرمون رو مشغول کرده و نمیدونم آخرش چی میشه.
خلاصه که اوضاع بدجوری قر و قاطی شده.
میخواستم بقیه داستان اینجا اومدن و مشکلاتی که داشتیم و اینکه آیا برمیگردیم یا نه رو بنویسم اما الان یه عالمه کار دارم و نمیدونم کی بتونم دنباله اش رو بنویسم.
اگربه دعا اعتقاد دارید برام دعا کنید و اگه نه که wish me luck.

هیچ نظری موجود نیست: