...



بشنو از نی چون حکایت میکند
و از جدایی ها شکایت میکند...


امروز دلم عجیب گرفته.

دلم هوای همه روزها و لحظه های قدیم رو کرده. از کودکی تا اون روزی که از همه اش تو مهرآباد جدا شدم.
هر چی هم به غربت عادت کنی یه روزی یه جایی دوباره همه دلتنگی ها برمیگرده و چه بیرحم ه این دوری.
برام ننویسید که باید تحمل کرد که برای هدفم اومدم که برای تجربه بهتر اومدم.
من الان برای یه لحظه دیدن ایران دارم پرپر میزنم.

دلم هوای سرد تهران رو میخواد. دلم خونه گرم مون رو کنار مامان میخواد که پاهام رو بکنم لای پره های شوفاژ و مامان برام یه بشقاب غذا بیاره.
دلم دوستام رو میخواد که با هم تا خود صبح جوونی کنیم.
دلم شبهای بلند زمستون خونه مامان بزرگه رو میخواد.
دلم دختر و پسر های فامیل رو میخواد که بشینیم تا ابد حرف بزنیم و بازی کنیم و بخندیم.
دلم برادرم رو میخواد که وقتی خوابه برم یواشکی بالای سرش و بیدارش کنم و انقدر اذیتش کنم تا کفرش دربیاد و خواب از سرش بپره تا دوباره روز رو شروع کنیم.
دلم اتاقم رو میخواد با پنجره رو به شهرش که سرما از لای درزش بیاد تو.
دلم ایران میخواد.

من دلم ماهی و صدف و نوری و سوشی نمیخواد. دلم لوبیا پلو میخواد و کباب چرب بازار و جیگر. از سیبزمینی شیرین و نبه بدم میاد دلم لبو میخواد با باقالی داغ.

دلم عجیب تنگه برای خونه که دیگه انگار هیچ نشونی از من نداره.
میشه الان چشمام رو ببندم و بشم همون دختر چهار سال پیش؟ نه شش سال پیش نه ده سال نه پونزده نه بیست و پنج سال پیش.
میشه باز با هم کودکی کنیم؟
میشه دوباره عاشق شد؟
میشه من یادم بره همه اون چیزهایی رو که براش بزرگ شدم؟
میشه برگردم به همون روزهای خوب و بد قدیم؟
به کی بگم دلم اینجا رو نمیخواد.

دلم نمیخواد سام تنها باشه.
دلم میخواد دور و برش فقط من و باباش رو نبینه.

اشکم تا پشت پلکام اومده و برنمیگرده.
دلم تنگه.

پی نوشت: دلم برای جاده کویری اصفهان هم تنگه با اون خیابون درازهُ اول شهر که تا تموم بشه و برسیم به اون سر شهر و من رو به خونواده وصل کنه جونم رو میگرفت. و چه لذتی داشت دیدن زاینده رود بعد از اون همه گذشتن از بی آبی و خشکی جاده.

*موزیک از no-words

هیچ نظری موجود نیست: