اسکار

1.دارم فکر میکنم اینی که قدیمی های میگند "پیشونی منو کجا میشونی"درسته ها.
ال گور میتونست به جای مصاحبه هایی که الان داره با خبرگزاری ها بابت اسکاری که برای فیلمش گرفت میکنه، تو کاخ سفید مشغول کنفرانس خبری باشه.
گزارشگر سی ان ان میگفت اینی که تو اِمی آوارد، دیکسی چینز به خاطر آهنگ ضد بوش ش برنده شد و اینی که الان هم فیلم ال گور برنده شده نشون پیام جامعه هنری آمریکاست به سیاستمدار های کاخ سفید؟!

2.من اون روزی که از دست رفته رو دیدم میخواستم بگم فکرکنم در حد اسکار نباشه. خوب شد نگفتم والا الان حسابی ضایع میشدم.

3. این هم لیست برنده های امسال.

4. بهترین و بدترین لباس از نظر شما مال کدوم هنرپیشه ها بود؟
به نظر من لباس جنیفر لوپز از همه بی ریخت تر و لباس کیت بلانشت از همه بهتر بود.
بقیه عکسها.




یه چیز بی ربط هم اینکه احساس میکنم جدیدن پستهام از بس عکس میذارم خیلی جواد شده!

پی.اس: بچه که بودم وقتی مامان اینا یه فیلمی میدیدن و میگفتن این فیلم اسکار گرفته فکر میکردم این اسکار اسم یه آدم ه فقط نمیدونستم چرا میگن گرفته.
طول کشید تا از این جهالت دراومدم...

گزارش تصویری از تاتر بچه ها و رستوران دهکده توفو*

امروز از اون روزهایی هست که یه لحظه آدم بیکار نمیشه. الان هم که دارم اینها رو مینویسم اومدم خونه که سام یه خوابی بکنه و دارو وغذاش رو بخوره و دوباره بریم بیرون.

صبح برنامه داشتیم تو مهد سام. اول بهمون یه ویدیو از کارهای بچه ها در طول روز نشون دادند و یه گزارش از اینکه چه کارهایی سال قبل انجام دادند.(سال کاری و تحصیلی ژاپن آخر مارچ تموم میشه). بعد از اون برنامه تاتر و آواز داشتند تو اتاق خودشون.
آخر خنده بود این برنامه تاتر. همه بچه ها پیش بند پوشیدند و یه دونه کیف گرفتند دستشون که برند خرید نون. هر کدومشون یه طرف میرفتند و همه شون هاج و واج مونده بودند از دیدن اون همه مامان و بابا که تو اتاقشون اومده بودند.





----------
قسمت دوم امروز اومدن شاگرد زبان م بود. که نصف کلاسش به شیر دادن به سام و عوض کردن پوشکش گذشت!
----------
و اما قسمت خوشمزه رفتن به یه رستوران خیلی سنتی ژاپنی با یکی از دوستام بود که به صورت پروفشنال توفو سرو میکردند.



من امروز برای اولین بار توفوی تازه که خودمون از روی شیرش با هاشی جمع میکردیم خوردم. یعنی اول اون توفوهای آماده رو با سویا سس و سرکه خوردیم و بعدش که شیرش جوش اومد لایه لایه مثل سرشیر اونها رواز روی ظرف جمع میکردیم و داغ میخوردیم.



بعد هم طبق رسم رستوران های ژاپنی هی دیش های مختلف که تو همش توفو بود برامون آوردند. از چاوان موشی تا بستنی همه از توفو درست شده بود. خیلی خیلی غذاهاش خوشمزه بود و با اینکه کلی خوردم اصلن احساس خفگی و سنگینی معده ندارم.







بعدش هم این دوستم من رو برد یه سوپر مارکت و از همه اون چیزهایی که خورده بودیم برام خرید همراه با یه عالمه شکلات برای شوشو و کلی بیسکوییت برای سام. چقدر آدم اینطور مواقع احساس خوشبختی میکنه!

*توفو از شیره دونه سویا درست میشه و از غذاهای اصلی ژاپنی هاست. منبع کلسیم و پروتین و بعضی از ویتامین هاست.

بلیط

امان از دست این ژاپنی ها که با یه عالمه ادب و احترام یه چیزی رو تو پاچه آدم میکنند.

از یکی از معروفترین آژانسهای مسافرتی ژاپن خواستیم که برامون بلیط ایران رو با هواپیمایی امارات رزرو کنه. اون هم یه لیست قیمت بهمون داد که بین 650 دلار تا 1000 دلار بود و گفت برای بچه های زیر دو سال هم مجانی هست فقط برای تخت حدود صد دلار میگیرند. ما هم همون 650 دلاری رو درخواست دادیم. قرار شد امروز که پرواز برگشتمون اوکی میشه برم پولش رو بدم و بلیط رو بگیرم.
وقتی رفتم خانومه میگه قیمت بیلط شده 1400 دلار یعنی از دوبرابر اون چیزی که گفته بود هم بیشتر!
که شامل بلیط بچه ها و مالیات فرودگاهها و پول بنزین هواپیما هم هست!
میگم شما به من یه قیمت نصف این مقدار گفته بودید و من هم برای اون برنامه ریزی کردم و حالا پس کنسلش میکنم میگه باید سیصد دلار خسارت بدید. کلی هم عذر خواهی و ببخشید و ما متاسفیم و این مزخرفات.
انقدر لجم گرفته بود که با عصبانیت اومدم بیرون و بهش گفتم عصری میرم با یه مسیول دیگه حرف میزنم.

در صورتی که پارسال که ما با ایران ایر رفتیم همون قیمتی که از همون اول گفته بودند رو پرداخت کردیم.
من نمیدونم این مسیول دیوانه آژانس نمیفهمه وقتی من میگم قیمتش چقدره منظورم اینه که همه پولی که باید پرداخت کنم چقدر میشه که فقط قیمت بلیط رو به من گفته بوده بعد هم از خودش نظر داده که بلیط بچه های زیر دو سال مجانی هست.

عصبانیم از بس که همینجوری تو این ژاپن وامونده تا حالا مجبور به پرداخت های بیخودی شدیم. هر وقت هم اعتراض میکنی میگن اون چیزی که ما گفتیم این بود و شما نگفتید که کاملش رو میخواهید و این اضافه اش برای فلان و بیساره.

برنامه کودک

یادم ه اون موقع ها که ما بچه بودیم وقتی قرار بود یه کارتون خوب نشون بدند کلی آدم رو با برنامه های مزخرف و اعصاب خورد کن زجر میدادند و هر چی برنامه درپیتی بود به خوردمون میدادند تا مثلن یه کارتون که همش هم پر از بدبختی بود ولی به هر حال تو اون برنامه های مسخره تلویزیون یکم جذاب بود نشونمون بدند.

صبح ها از هفت و نیم تا نه که ما از خونه میایم بیرون تلویزیون ژاپن برنامه کودک داره. خیلی وقتا همراه سام می شینم به تلویزیون دیدن. در تمام این مدت شاید در کل یه دونه انیمیشن بلند و چند تا انیمیشن یک دقیقه ای نشون بده و بقیه اش همه تاتر عروسکی و آواز و رقص ه. تمام چیزهایی که قراره بچه ها یاد بگیرند با بهترین شکل نشون میدند بدون اینکه هی نصیحت کنند. برنامه ها تا حد ممکن تکراری نیست و انقدر ترتیب پخشش خوب ه که بچه که هیچی آدم بزرگ هم یه ذره احساس خستگی نمیکنه.
هیچ فاصله ای بین قسمتهای مختلف نمی افته و هیچ مجری هم نداره که هی درس اخلاق بده و بگه به مامانتون کمک کردید؟ دندوناتون رو مسواک زدید؟ و ...
تو یکی از برنامه ها دو تا دختر و دو تا پسر هستند که با رقص و آواز همراه یه سری بچه در مورد حیوونها و گلهای و فصل ها و همه چیز برنامه اجرا میکنند.
یه انیمیشن کوتاه هم داره که هر روز نشون میده و من خیلی خوشم میاد، راجع به دستشویی رفتن ه و خیلی بامزه است. یه بچه تمساح ه که میره به آقای دستشویی تعظیم میکنه و اجازه میگیره که توش پوپ یا پی کنه. بعد هم تشکر میکنه و میره.

غیر از اینها یه سری انیمیشن های دیگه هم هست که برای بچه ها از هر سنی پخش میشه و من فکر کنم حتی خیلی از آدم بزرگهاشون هم نگاه میکنند. کاراکتر های این انیمیشن ها خیلی طرفدار دارند وکتابهای کمیکشون(مانگا) هم خواننده های زیادی داره.

واکسن

از خواننده های اینجا کسی میتونه به من بگه که توی ایران تا سن هشت ماهگی چه واکسنهایی رو به بچه میزنند؟

سام داره واکسنهاش رو طبق برنامه اینجا دریافت میکنه. اما من میخوام بدونم چه واکسنهایی باید تا این سن به بچه ها تو ایران زده شده باشه که خطر ابتلا به بیماری ها رو از بین ببره تا اگه لازمه و تا وقت دارم و اگه دکترش قبول بکنه سام رو ببرم اونها رو دریافت کنه.



سفر

دیروز رفتیم و برای دو هفته دیگه بلیط ایران رو برای من و سام رزرو کردیم.
من دارم ذوق مرگ میشم از خوشی که دو هفته دیگه من تهرانم و دارم از همون دودی که بقیه همشهری ها نفس میکشند لذت میبرم و میتونم به کوههای خوشگلش نگاه کنم و پیش کسایی که دلم براشون تنگ شده باشم و هزار تا خوشی دیگه.
بماند که هر چی به شوشو گفتیم مرغه یه پا داشت و گفت من نمیتونم کار شرکت رو بذارم و بیام. این شوهر ما حسابی رفته تو تیریپ وظیفه شناسی ژاپنی که ما البته اپریشیت میکنیم ش!
با اینکه دلمون میمونه پیش بابایی که اولین شب عیدش با سام رو در تنهایی به سر میبره اما اصلن نمیتونم خوشحالیم رو از این سفر ناگهانی قایم کنم.
مهمترین دلیل این مسافرت اینه که میخواهیم تا خیلی دیر نشده پسر بیچاره رو بدیم به تیغ دکتر!

پ.ن: انقدر این استاد من یه وقتایی ماه میشه که دلم میخواد لپش رو بکشم. اومده اینجا میگم استاد از ایمیلتون نفهمیدم که اوکی هست برم ایران یا نه. میگه به خودت بستگی داره.
گفتم اما من میخوام که اجازه شما رو داشته باشم. گفت حتمن.
میگه تاریخش کی ه. میگم احتمالن سوم مارچ میگه من یه خواهش خودخواهانه دارم میخواستم تاریخش رو عوض کنی دو روز دیرتر. میگم اگه بشه اما برای چی؟ برنامه ای هست؟
هرهر بهم میخنده میگه شوخی کردم آخه روز سوم مارچ جشن عروسکهاست. گفتم جشن رو باشی و بری!

دقت کردید بعضی وقتا انگار همه دنیا با آدم سرسازگاری دارند.

پ.ن دوم: در راستای همین حرفهای رد و بدل شده الان یه لکچر سرپایی هم از تقویم ایرانی برای بار شونصدم تو این لب ارایه دادم.

در راستای تغییر دکور اینجا

من اصلن باید به شغل شریف پدر پولداری یا شوهر پولداری مشغول بودم تا همه پولهای باباهه یا شوهره رو آتیشش میزدم و تبدیل به در و تخته و شیشه و قاب میکردم و هی کیفور میشدم.
من دیوانه تغییر دکورم. خونه قوطی کبریتمون رو که از شدت کوچیکی نمی تونم این بلاها رو سرش بیارم اینه که هی استعدادم رو اینجا بروز میدم یه وقت پژمرده نشه!

اینجا مثلن حنایی شده که به صاحبش بیاد.

تیک

دقت کردن تو رفتارهای آدمها برای من هم مثل خیلی های دیگه یه جور سرگرمی هست.
یکی از چیزهایی که چند وقتی هست از این زیر نظر گرفتن آدمهای اطرافم متوجه شدم تیک های عصبی ژاپنی هاست.
یادم میاد ایران که بودم تیکهای عصبی که مردم داشتند بیشتر اینها بود: یا با خودشون حرف میزدند یا کسانی که هی انگشتاشون رو می شکوندند یا پاشون رو مرتب تکون میدادند.

با همین یکم دقت فهمیدم تعداد ژاپنیهایی که تیک عصبی دارند از ایرانی ها خیلی بیشتره.
شاید دلیلش این باشه که اصولن ماها خیلی راحتتر احساساتمون مثل خشم یا شادی رو بروز میدیم و ژاپنی ها به خاطر ادب اجتماعی خاصی که دارند و باور به خودداری شون کمتر احساساتشون رو نشون میدند و خیلی هاشون اصلن بلد نیستند این کار رو بکنند.

دیروز پرزنتیشن دفاعیه فارغ التحصیلی بچه های فوق لیسانس گروهمون بود. من هم همراه بقیه گروه و یه سری از استادها و دانشجوهای دیگه شرکت کردم.
از اونجایی که خیلی از پرزنتیشن ها رو به خاطر ژاپنی بودن نمیتونستم دنبال کنم سرگرم دقیق شدن به رفتارهای بقیه شدم.
میتونم بگم از اون جمع آقایون ارایه دهنده ها و شنونده ها - غیر از اونهایی که خواب بودند- شاید یکی دو نفر بودند که هیچ تیک عصبی نداشتند.
یکی هی سرفه های کوتاه میکرد؛ یکی با انگشتاش ور میرفت؛ یکی هی با خودکار میزد رو پاش؛ یکی هی خودکار رو دور دستش میچرخوند؛ یکی پشت سر هم پلک میزد؛ یکی هی بیخودی میخندید؛ یکی پاشو تکون میداد؛ یکی هی با یه تیکه موش ور میرفت؛ یکی هی زیپ کتش رو میکشید پایین و میداد بالا و ...
بین استادها فقط استادم بود که خیلی دقیق و بدون هیچ تیکی داشت به حرفهای دانشجوها گوش میکرد.

ژاپنی های بسیار آدمهای تودار و خجالتی هستند. چیزی که من متوجه اش شدم اصولن روش تربیتی شون تو مدرسه ها و خونواده ها این هست که جلوی سرکشی از هر نوعی که باشه گرفته میشه و حتی بچه های باهوشی هم که میخواند ابراز وجود کنند تا میشه جلوشون وایمیستند تا بتونند یه جامعه یکدست تر داشته باشند.
بعضی وقتها فکر میکنم شاید چون این ژاپنی ها آدمهایی هستند که اگه جلوی سرکشی هاشون گرفته نشه برمیگردند به همون دوران سامورایی برای همین هست که حاکمانشون سعی در کنترلشون دارند.

آخر جلسه سرگیجه گرفته بودم از دنبال کردن تیکهای این ژاپنی ها!

تنهايی مردی ژاپنی-جايزه نخست بخش مجموعه عکس زندگی روزانه: ديويد گاتن فلدر، آمريکا (آسوشيتد پرس)
منبع عکس سایت فارسی بی بی سی

گیجی

یعنی اگه بخوان یه جایزه بذارن برای گیجی من میشم نفر اول. بعضی وقتها انقدر از دست خودم حرصم میگیره که میخوام خودم رو دار بزنم.
نمیدونم این درد گیج بازی چرا دست از سر من بر نمیداره. یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید ها. حالا چند تا نمونه اش رو اینجا مینویسم:

1.عادت غریبی به جا گذاشتن اشیا و لوازم دارم که از همون بچگی تا همین الان باهام ه و هر چی پیش میره هم بدتر میشه.
مامان میگه هر روز که از مدرسه برمیگشتم پاک کن یا تراش یا یه چیزی جا میذاشتم و هر روز هم که ازم میپرسیدند میگفتم ازم برداشتند. بعد فرداش همون چیزی که احتمالن جن و پری ها ازم برداشته بودند، تو جعبه گمشده ها که خدمتکارهای مدرسه موقع تمیز کردن پیدا میکردند بوده.

2. امکان نداره کسی رو که تو خیابون میبینم و باهام سلام علیک میکنه به جا بیارم یا اصلن ببینمش. انقدر اوضاعم خرابه که یه بار داییم رو هم تو یه فروشگاه دیدم و متوجهش نشدم که داره برام سر تکون میده. انقدر سر این موضوع گند زدم و انقدر آدم از دستم دلخور شدند که حد نداره.

3. تعداد امتحانهایی که یه سری سوالهاش رو ندیدم و گند زدم هزار تا بیشتره.

خب اینها نمونه هایی از گیجی هست که همیشه باهام ه. اما بنده تخصص خاصی هم در گیجی تو زندگی روزمره دارم مثلن:

1. دیروز در حالی که داشتم برای خودم به موضوعی فکر میکردم رفتم دم ایستگاه اتوبوس و منتظر شدم بعد از یه عالمه وقت تازه یادم اومده که بلعه دو ماهی هست ماشین دارم. فکر نکنید اوضاع بهتر شد ها نه. تازه بعدش باز پارکینگی که ماشین رو پارک کرده بودم اشتباه کردم.

2. امروز صبح نون ها رو گذاشتم تست بشه با حرارت زیاد که مثلن زودتر بشه بعد رفتم پای آینه به کل یادم رفت تا وقتی که بوی نون سوخته همه خونه رو برداشت.

3. از یک هفته قبل به خودم میگفتم سیزدهم که روز قبل از ولنتاین و دفاعیه همگروهیم ه، وقت چک آپ سالیانه دانشگاه دارم _ مثلن نشونه گذاشتم که یادم نره!) بعد دیروز خیلی شیک نمونه ج. ی.ش رو گرفتم دستم رفتم دم در مرکز پزشکی میبینم همه پسرند. تازه باز هم نفهمیدم یه روز دیر کردم در حالی که چشم همه اون پسرها از تعجب گرد شده بود، وایسادم تو صف تا یکی از خانوم پرستارها اومد روشنم کرد که وقتم دیروز بوده.

و این داستانها هر روز به یه شکلی تکرار میشه.

علت همه این گیج بازی ها اینه که هیچ وقت روی کاری که دارم میکنم تمرکز نمیکنم و همیشه حواسم پرت یه چیز دیگه است. والا وقتی یکم دقت میکنم امکان نداره اشتباه کنم.

روز محبت

به خودم میگم حالا که چی میخواهی باز امروز هم مثل هر سال بری بگی ولنتاین مبارک. بعد فکر مکنم انقدر همه چیز تکراری و دستمالی شده و انقدر ارزش واقعی هر چیزی از بین رفته و شده یه جور بازار گرمی، که دلم نمی خواد دیگه فقط برای رفع تکلیف و عقب نموندن از یه جریان یه کاری رو بکنم.
بعدش باز فکر میکنم گیرم که خیلی چیزها لوث شده باشه. گیرم که شده نون دونی برای یه عده مغازه دار اما امروز روز عاشقی و دوستی ه. تکراری بودنش چیزی از ارزش این دو تا کم نمیکنه. پس فقط قاطی جریان بودن نیست. همش یه بهانه است برای ابراز محبت به همه اونهایی که به اندازه شون برام مهمند.
خلاصه که با همه تردید هایی که امسال دارم اما دلیل نمیشه که نگم، روز دوستی و عاشقی تون مبارک.
این شکلاتها هم تقدیم به همه دوستای وبلاگی که همیشه وقت میذارند و اینجا رو میخونند.


ولنتاین در ژاپن:
توی ژاپن رسم ه که برای ولنتاین فقط خانومها به همه مردهایی که میشناسند از همسر و دوست پسر و پدر و پدر شوهر و همکار و ... شکلات هدیه میدند. البته اونهایی که یکم بیشتر درگیر عشقولانه بازی هستند شاید یه کادو هم بگیرند.
به جاش روز وایت دی(White day) روزی هست که آقایون به خانومها کادو میدند. و معمولن هم تا اونجایی که من دیدم یه ست شامل دستمال و حوله توی کیف و کیف پول هدیه میدند. وایت دی پونزدهم مارچ ه و همه جا رو به رنگ آبی کمرنگ و سفید تزیین میکنند.
معمولن توی فروشگاهها قسمتی که برای ولنتاین از یک ماه قبل با رنگ قرمز پررنگ و با قلب تزیین شده به فاصله چند روز تغییر چهره میده و میشه سفید و آبی با قلبهای کوچولویی که رنگ ملایم دارند. بعد تمام قفسه هایی که توش پر از شکلات بوده حالا به جاش پر میشه از بسته های همون ست حوله و کیف.
تضاد دیدنی هست این تغییر دکور دادن.

موفقیت بزرگ

امروز در کمال نا امیدی جین دو سال پیشم که تا ماه سوم حاملگی هم تنم میرفت رو در آوردم تا ببینم اندازه ام هست یا نه که در کمال ناباوری من، دیدم اندازه است.
انقدر امروز احساس خوش تیپی و خوش هیکلی دارم که خدا رو بنده نیستم و رو ابرها دارم سیر میکنم. اصلن هم مهم نیست که دو سال پیش برام گشاد بود و الان بهم چسبیده. همینقدر که اندازه است و توش احساس خفگی هم نمیکنم عالی ه.

خودِ خودِ زندگی

زنده ام و سرحال. گرچه بی خوابی و خستگی اذیت کنه اما گذروندن لحظه ها با پدر و پسری که حالا همه خونواده و هموطن و دوست و رفیق منند تو این شهر غریبه، وسط آدمهایی که هنوز هم نمیشناسمشون، شده لذت بخشترین زمانهای زندگیم.

در حاشیه: بعد از قرنی عین خانوم و آقاها و بعد از کلی کلنجار رفتن با دلمون، سام رو گذاشتیم مهد و رفتیم سینما فیلم The departed و هی چیپس و شکلات خوردیم و کیف کردیم.


درخواست کمک

کسی میتونه منو راهنمایی کنه چطور میشه فایلهای سنگین ویدیو(avi) رو به فایلهای سبکتر تبدیل کرد؟
منظورم اینه که با ریل پلیر یا مدیا پلیر اگه میشه لطفن راهنماییم کنید چطوری میشه این کار رو کرد. یا اگه برنامه ای که دانلودش آزاد باشه بهم معرفی کنید.
و دیگه اینکه آیا برنامه ای هست که بشه باهاش چند تا فایل ویدیو رو سرهم کرد و تبدیلش کرد به یه فایل. اگه بشه بین هر قسمتش برک داد یا فِید کرد که دیگه عالی ه.
ممنون میشم هر کی هر چی میدونه بهم بگه. شدیدن بهش احتیاج دارم.

بیرون کردن دیو

تو باور ژاپنی امروز(سوم فوریه) بهار شروع میشه.
سوم فوریه که روز اول بهاره سنت خاص خودش رو داره. تمام خونه ها روی درشون دو شاخه از یه برگ خاص و یه ماهی میذارند.
ژاپنی ها باور دارند که امروز میتونند بدی رو برای سال بعد از خودشون دور کنند. برای همین یه تصویر از دیو (اونی) رو به دیوار میزنند و بهش لوبیا(مَمه*) پرت میکنند تا از خونه هاشون بره بیرون.
همزمان هم میخونند دیو بره بیرون و خوشبختی بیاد خونه.
شب هم به سمت شمال غربی میایستند و یه ماکی سوشی دراز میخورند به نشانه دراز شدن عمر.( این سمت هر سال عوض میشه اما من هنوز نمیدونم فلسفه اش چیه.)
رسم خوردن این سوشی هم اینجوریه که باید یه نفس و بدون اینکه وسطش حرف بزنند تا ته یه سوشی رو بخورند.
یه چیز دیگه هم که برای این روز میخورند پیناتز(بادوم زمینی) هست.
معمولن تو مدرسه ها یا مهد کودکها یا بقیه گروه ها یا بعضی هم تو خونه ها مردم با همدیگه این رسم رو اجرا میکنند.
دیروزمهد پسر ما هم برنامه داشتند و اون هم همراه بقیه اونی رو برای سال بعد از خونمون بیرون کرده. برای مامان و باباش هم یه بسته بادوم زمینی که روش عکس هفت خدای ژاپنی هست رو سوغاتی آورده.
همیشه هر برنامه ای که هست سام برامون سوغاتی میاره. برای کریسمس هم دو تا سیب آوورد.


*احتمالن آمار سایتم با این کلمه میره بالا امروز. حالا داشته باشید قیافه آدمهایی که به امید دیدن یه تصویر یا خوندن یه داستان آنچنانی میاند و به جاش عکس دیو می بینند!

when you become a mother...

این رو تو سایت babycenter خوندم .
بندهاییش رو که با تمام وجود درک میکنم رو میذارم اینجا. فکر کنم مامان های دیگه هم مثل من بعد از خوندن هر بند یه سر به علامت تایید تکون بدند.


1. You finally stop to smell the roses, because your baby is in your arms.
2. Where you once believed you were fearless, you now find yourself afraid.
3. The sacrifices you thought you made to have a child no longer seem like sacrifices.
4. You respect your body ... finally.
5. You respect your parents and love them in a new way.
6. You find that your baby's pain feels much worse than your own.
7. You believe once again in the things you believed in as a child.
8. You lose touch with the people in your life whom you should have banished years ago.
9. Your heart breaks much more easily.
10. You think of someone else 234,836,178,976 times a day.
11. Every day is a surprise.
12. Bodily functions are no longer repulsive. In fact, they please you. (Hooray for poop!)
13. You look at your baby in the mirror instead of yourself.
14. You become a morning person.
15. Your love becomes limitless, a superhuman power.
16. You discover how much there is to say about one tooth.
17.You finally realize that true joy doesn't come from material wealth.
18.You now know where the sun comes from.
19. You'd rather buy a plastic tricycle than those shoes that you've been dying to have.
20. You realize that although sticky, lollipops have magical powers.
21. You don't mind going to bed at 9 p.m. on Friday night.
22.You realize that the 15 pounds you can't seem to get rid of are totally worth having.
23. You discover an inner strength you never thought you had.
24.You no longer rely on a clock — your baby now sets your schedule.
25.You give parents with a screaming child an 'I-know-the-feeling' look instead of a 'Can't-they-shut-him-up?' one.
-----------
کتاب آلوچه خانوم آقای همخونه هم داره به صورت مجازی توسط خودشون منتشر میشه. همون داستان همیشگی نشر و وزارت ارشاد و کلن کار ادبی و هنری و ... اصلن بگو کار کردن تو ایران.
نمیدونم تاثیر شناختی بود که الان دو -سه سالی میشه از این زوج از روی وبلاگشون دارم ، یا روان بودن قلم آقای همخونه که تا اینجا از کتابشون خوشم اومد.