سکوت- تنهایی- آبجیز

1.به شک افتادم نسبت به ادعای همه اونهایی که میگند ما فقط برای دل خودمون می‌نویسیم. اونوقت حالا که برقها رفته( لوا چه جمله ای گفته من جاش بودم می‌فروختمش میرفتم باهاش عشق‌وحال و خوش‌گذرونی!) کرکره رو کشیدند پایین و نمی‌نویسند.
این ننوشتن رو وقتی ازتک‌روترین وبلاگ‌ها با تمهای یه نفره میبینم بیشتر به شک می‌افتم که اون همه گوشه‌گیری شاید برای جلب توجه بیشتر هست که به شخصه معتقدم اصلن هم بد نیست.
بیایید قبول کنیم ما آدمها، موجودات اجتماعیی هستیم که حتی وقتی یه گوشه خلوتی رو تو دنیای مجازی انتخاب میکنیم که بیشتر خودمون باشیم باز هم دوست داریم دیده بشیم و خونده بشیم؛ بودن تو این دنیای مجازی، مثل همه مجموعه های دیگه، ما رو ملزم به رعایت یه سری چیزها و تحمل پذیری بیشتر همدیگه میکنه.

2. نمیدونم چرا از محافظه کاری خودم و ننوشتنم لجم میگیره. از چیزهایی که میخوام بنویسم و نمی تونم. مثل همون وقتایی که دلم میخواد از خیلی چیزها با خیلی‌ها حرف بزنم اما بی‌خودِ بی‌خود خودداری میکنم.
از اینکه دلم میخواد حرصم رو از نامردی علیه فعالین زنان داد بزنم اما هر کاری کردم نتونستم حتی یه جمله بنویسم، کفرم درمیاد. حتی نتونستم لوگو رو بذارم. از اینکه همیشه به این قوانین ضد زن ایران (که نمونه اجراییش رو سر خودم هم دیدم تو فرودگاه) اعتراض داشتم و دلم میخواسته جایی ازش حرف بزنم. اما همه انگیزه ام رو از دست دادم و نمی‌تونم.
نه اینکه مسایل زنان، آبگیری سد سیوند، افاضات رییس جمهور مردمی، سیاست‌های ضد بشری آمریکا، از دست رفتن هویت و اخلاق ایرانی و... دغدغه ام نباشه. اما ازشون گفتن برام سخت یا غیر ممکن شده.
همونطور که تو زندگی شخصیم هم؛ حرف زدن از نیازهام، از چیزها و شرایطی که دوست ندارم و دارم تحملش میکنم، قطع رابطه با آدمهایی که ازشون حال نمیکنم و ... برام خیلی سخت ه و نمی تونم.
شاید از قضاوت شدن فکرهام و حرفهام می‌ترسم. شاید حس بیهوده بودنشون وقتی اوضاع از کنترلم خارج ه، اذیتم میکنه.
هر چی هست باید این وضع رو عوضش کنم.

3. به اینکه شاید از هفته دیگه شوشو مجبور بشه تا مدتی غیر از آخر هفته ها ازمون دور باشه سعی کردم حتی فکر هم نکنم. چه فایده که کاری از دستم بر نمیاد.
غیر از دوری از خودش، دست تنها مسیولیت سام برام خیلی سخته. اینجاست که فکر می‌کنم باید جلوی همه اون سینگل مادرها و سینگل فادرها، مثل مامان خودم، که بار مسیولیت فرزندادنشون رو به تنهایی به دوش کشیدند تعظیم کنم به نشانه احترام.
دیگه اینکه من از شب تنها بودن به سر حد مرگ می‌ترسم. دیشب به شوشو گفتم اگه مجبور بشیم به این شرایط فکر کنم برنامه خواب و درسم رو جاش رو با هم عوض کنم و خفاش بشم برای یه مدت.
کار این دنیا هم جالبه. چند وقتی بود داشتم فکر میکردم کاش یه شرایطی جور میشد که من شبها که راندمانم بهتره درس میخوندم. لال میشدم اگه میدونستم اینجوری می خواد جور بشه.

4.این توپه به خدا...

هیچ نظری موجود نیست: