When the dreams come true...

از صبح عقربه ها دویدند؛ من دویدم.
بعد از ظهر درست وقتی پنج دقیقه به شروع رسیدم؛ عقربه ها کند شدند . ساعتهای کش میومد.
ازشش و نیم باز عقربه ها دویدند؛ من دویدم. آخرش به موقع رسیدم.
باز درست پنج دقیقه مونده به هشت- قبل از بسته شدن مهد- تونستم پسرک رو بغل کنم و یه نقس راحت بکشم.
اون موقع که تو خونه پنجه‌ی پاهام رو که از شدت درد به خاطر هفت ساعت ایستادن سرپا با کفش پاشنه بلند ذوق میزد، رو زمین گذاشتم به خودم گفتم یه رویای دیگه هم تموم شد. مثل خیلی از رویاها...

و حالا منم با هزار و یه دونه فانتزی جدید و سخت و دوست داشتنی که از همون دیروز شروع کردند نرم نرم تو ذهنم جاخوش کردن.

اینجا بخشی از رویاست اما جایی که واقعن دیروز بودم!

...

1.رد پای پاییز...

2.میدونستید که در همه جای ژاپن سر ساعت پنج بعد از ظهر که پایان ساعت کاری هست زنگ نواخته میشه؟
یه صدای باحالی داره این زنگ که نشونه رسیدن شب و آرامش ه.
به گمانم بعدها که از اینجا برم سر ساعت پنج دچار دلتنگی این ساعت پنجانه هم بشم!

3. وقتی دستم رو موقع خواب بعد از ظهر اونجوری سفت میگیره و پشتش رو میکنه بهم و میخوابه؛ وقتی وسط خوابش یه دفعه جیغ میزنه و وقتی میام کنارش دوباره دستم رو میگیره و آروم میشه؛ ته دلم میلرزه که بعد ازظهرهایی که من پیشش نیستم این نبود محبت رو چطوری برای خودش استدلال میکنه.
پسرم چه کنم که نمیتونم فقط مادر تو باشم. چه کنم که دلم میلرزه ازاین همه عشق اما فکر میکنم بودن با بقیه به خصوص که تو به خاطر غریبگیت بیشتر باید کنارشون باشی که مثل خودشون بشی برات لازمه.

پسر میفهمم تنهایی که بهونه‌ی دوست و همزبون میگیری. که وقتی اونروز این همه بدقلقی کردی و وقتی رفتیم بیرون اون همه با هر بچه و بزرگی خوشرویی میکردی و میخواستی باهاشون دوست بشی، ته دلم از این همه تنهایی سه نفرمون تیر کشید. اما گیر کردم بین همه ایده‌آل هام و رفتن و موندن.

میدونی امروز وقتی داشتم از کار میومدم دانشگاه وقتی از خیابون جلوی مهدتون رد شدم خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نیام و از پشت پنجره نگاهت نکنم. نمیخواستم مزاحم بقیه بشم. نمیدونی چه زجری داشت اینکه بدونی پسرت اونجاست اما رعایت کنی و نیایی. حالا میفهمم وقتی مادران ما تنهاییشون رو تحمل میکنند تا ما جای بهتری زندگی کنیم چه دردی میکشند هرلحظه که هوس دیدنمون رو دارند و نمیتونند.

4.یه لحظه هایی از روز که خود منم خارج از همه اون عناوینی که زندگی برام تعریف میکنه سبک ترین حال دنیا رو دارم.
وقتی نه مادرم نه همسر، نه دانشجوام نه معلم، نه دخترم نه خواهرم نه هیچ قوم و خویش دیگه، نه خانه دارم نه راننده نه خریدار ، نه دوستم نه دشمن، نه... خودِ خودمم. اون وقتها که عمرشون به چند لحظه هم شاید نرسه عین یه پر سبک میشم از همه مسولیتهایی که خودخواسته برام تعریف شده.

5. روز بیست و پنجم سپتامبر که ماه کامل میشه مراسم "اوتسوکیمی-otsukimi" -دیدن قرص ماه- در ژاپن ه.
این برنامه هر ساله در همین ماه در شبی که ماه کامل میشه انجام میشه. خوارکی مخصوص این مراسم دانگو ه. دانگو کوفته های ریز برنجی ه که به سیخهای چوبهی برشته میشه و بعد در پودر چای سبز یا یه سس غلیظ شیرین آغشته میشه. ژاپنی های میگند که چون این موقع از سال آسمان صاف و زیباست میشه بهترین رویت رو از ماه کرد. اعتقاد دارند که تصویری که در ماه دیده میشه دو تا خرگوش ه که دارند کیک برنجی درست میکنند. معمولن روی یه میز رو با دانگو و شاخه های علفهای کنار رودخانه(susuki) که تمثیلی از شالی برنج هست تزیین میکنند.
6.چند وقتی بود که تمرین میکرد اما یکباره در جریان یه بازی بعد از ظهر توی بالکن که میخواست به اون طرف گلدونها برسه و هیچ جای دستی نداشت چند قدمی برداشت و به همین سادگی راه افتاد.
راه افتادنش یعنی پایان رسمی طفل بودن و ورودش به دنیای کودکی.
دلم از همین حالا برای همه لحظه های ناب تموم شده، تنگ میشه و هیجان دارم از شروع دنیای جدید که قراره داشته باشیم.

7. در حال حاضر کنترل روی دو تا چیزم رو از دست دادم. پول و زمان. اصلن نمیفهمم چطور میان و میرن.

8.روز چهاردهم مهر سال هشتاد و یک روزی بود که از پشت شیشه فرودگاه مهرآباد با همه خاطرات و دلبستگیها خداحافظی کردم و اومدم به این سرزیمنی که قرار بود زندگی تازه ای رو توش شروع کنم.
حالا درست سیزدهم مهر هشتاد و شش برمیگردم. قرارم رو گذاشتم که تو این سفر فقط فکر کنم ببینم اون آدمی که اون روز اومد واون آدمی که حالا داره برمیگرده چقدر فرق کرده و اصلن کجای این دنیا وایساده و از خودش و دنیا چی میخواد.

9.عادت بدِ ،به خواب رفتن وسط فیلم، پیدا کردم.

10.pursiit of happiness رو دیدم و خیلی خیلی دوستش داشتم.
با اینکه به شدت به درد تلویزیون ایران میخوره که تا میتونه چهره آمریکا رو منفور نشون بده و نیازی هم به سانسور کردن نداره اما دلیل نیمشه که.
اصولن اگر از سرگذشت آدمهای موفق خوشتون میاد و اگه دوست دارید یه فیلم خوش ساخت رو ببینید و اینکه ببینید ویل اسمیت چه کرده در این فیلم، اصلن از دستش ندید.
کلی فیلم دیگه هم دیدم اما این از همش بارزتر بود.
به دوستداران س.ک.س اند د سیتی که خودم هم جزوشون هستم: خبر دارید که از میِ سال بعد قراره سری جدیدش پخش بشه؟

11.موهام رو صاف کردم و قهوه ای تیره. شدم عین روزهای قدیم(حتی با همون وزن). این تغییر برای رفتن و ایستادن و دیدن اون بی تای قدیمی خیلی کمک خواهد بود. فقط ایکاش تسلیم هوای نفس نشده بودم و کمی از الان بلند تر بود تا خود خودم میشدم در ده سال پیش.

12.شده که بعضی حس ها رو که دارید همراهش یه موسیقی تو ذهنتون بیاد؟ یعنی یه تم موسیقی بشه تم اصلی احساستون؟
برای من زیاد شده. گاهی وقتی تجربه ی جدید این همراهی موزیک و احساس رو میبینم، تعجب میکنم از اینکه شاید خیلی بی ربط باشه اما میاد و موندگار همون حس میشه.
حالا که چند روزی ه دارم به برگشتن اون بی تای قدیمی فکر میکنم موزیک Breakfast at Tiffany's توی ذهنم میاد.
میدونم بی ربط ه اما فکر میکنم جایی در ناخودآگاهم این موزیک و دلتنگی روزهای قدیمیِ پاییزی با هم پیوند خورده.

پ.ن: لینک ترک "Moon River" با صدای آدری هپبورن.

Moon River, wider than a mile,
I'm crossing you in style some day.
Oh, dream maker, you heart breaker,
wherever you're going I'm going your way.
Two drifters off to see the world.
There's such a lot of world to see.
We're after the same rainbow's end--
waiting 'round the bend,
my huckleberry friend,
Moon River and me.

13. سایه جنگی که این روزها باز بر سر ایران ه. مثل همون جنگی که همه هم کلاسیهای ایرانی من رو به آدمهای ناشاد و ناراضی در هر شرایطی تبدیل کرد و امروز سالگردش ه.
جنگی که نسل دختران دهه بزرگتر ما رو به دختران تنها تبدیل کرد و پسرانش رو به یه اسم روی پلاک یه کوچه.

پ.ن: بی هیچ قصد قبلی چقدر این پست حال و هواش پاییزی شد.

...

1.هنوز قطعی نشده و همش بستگی به اجازه استاد داره اما شاید بعد از شش سال، بتونم این پاییزایران رو ببینم.

2.سالهاست این اعتقاد رو دارم که اگه از برنامه ای که اتفاق افتادنش حتمی نیست حرفی بزنی انرژی نهفته در اون رو با بیان کردنش از بین میبری. این موضوع باعث میشه که یا برنامه ات به تعویق بیفته و با صرف زمان بیشتری بهش برسی یا اینکه به کل انجام نشه.
ممکنه به نظر عجیب یا خنده دار بیاد اما من به هر کسی تا به حال از این اعتقادم گفتم اون شخص بهش ثابت شده و بعدن به خودم هم گفته که همین طور بوده.
برای همین همیشه سعی میکنم از برنامه هایی که هنوز معلوم نیست یا حرفی نزنم یا بسته به درجه اهمیتش با تعداد کمتری ازش حرف بزنم.
حالا چند وقتی هست باور جدیدی پیدا کردم. بهم ثابت شده وقتی چیزی اذیتم میکنه اگه در موردش با آدمهای بیشتری حرف بزنم زودتر رفع میشه.
یعنی از هفته پیش که جریان خالی بودن کتری رو نوشتم دیگه نه تو خونه و نه توی دانشگاه با هیچ کتری خالی مواجه نشدم!

3.پسرم بزرگ شده. وقتی خوابیده بود بهش نگاه کردم و دیدم دیگه نه اون نوزاد ناتوان ه و نه اون نی نی کوچولوی شیرین. حالا یه پسر کوچولوست که هر روز لحظه های با هم بودنمون لذت بخش تر میشه.
داره از همین حالا تمرین استقلال میکنه و من ته دلم از وابستگی عاطفی که هر لحظه تصاعدی بیشتر میشه می ترسم.

4.عادت دارم که شبها به آدمها نگاه کنم وقتی که خواب هستند و دور از همه هیجانات بد و خوب زندگی، و بیینم احساسم نسبت بهشون چی هست.
دوستانم، فامیل، خانواده. دیشب به شوشو نگاه میکردم. فکر کردم من این مرد رو هم میشناسم هم نمیشناسم. یعنی هنوز برام چالش ه زندگی کردن باهاش و همین زندگیمون رو از یکنواختی و کسالت در میاره. اما هیچ وقت با هیچ کس این همه انس نگرفته بودم. همین زندگی مون رو شاد و گرم و دوست داشتنی میکنه.
دعا کردم همیشه سایه اش بالای سر سام باشه و دعا کردم بتونیم مثل همین چند سال زندگیمون, اون رو روی تعادلش نگه داریم.

5.از اونجایی که من فکر میکنم نمیتونم هیچ بچه پسری رو بیشتر از 4 سالگیش تحمل کنم و اصلن نمی دونم راه خالی کردن انرژیهای اضافه پسرها از این سن تا 18 سالگی چی هست. قرار شده تا چهار سالگی همش با من باشه و بعد از اون تا هجده سالگی با شوشو.
بعدش هم که باز علی میمونه و حوضش. حالا این وسط من یا علی هستم یا حوض بماند!
شوشو اینجا نوشتم که در تاریخ هم ثبت بشه و نتونی بعدن بزنی زیرش.

6.یکی از آرزوهای من الان داشتن یه فر خونگی برای درست کردن کیک و شیرینی خونگی ه. اما اینجا در ژاپن داشتن فر اونهم از نوع گازی فقط مخصوص آدمهای با درآمد بالاست!
ای روزگار کی فکر میکرد یه روز یه کیک درست کردن هم از آرزوهام بشه.

7.هر بار در موقعیت کار گروهی با ژاپنی ها قرار میگیرم عین همون روزهای اول تعجب میکنم از این همه اتحاد و همبستگی شون و حفظ یکپارچگی.
شاید برای همین باشه که خاندان سلطنتی ژاپن قدیمی ترین خاندان سلطنتی دنیا هستند( اگه اشتباه نکنم مال 1500 سال پیش) و در تمام زمانی که نیاکان ما داشتند دخل هم رو در میاوردند و هی خاندان و سلطنت عوض میکردیم اینها با همه جنگهای داخلی که داشتند و همه درگیریهای بین فرمانرواهای بخش های مختلف اما همگی زیر سایه یک امپراطوری زندگی میکردند.
راستی آخرین جانشین پادشاهی همسن سام (متولد 6 سپتامبر) هست.
چون زمان حاملگی من و پرنسس کیکو همزمان بود با حرارت اخبارش رو دنبال میکردم. البته این تنها دلیل نبود و بیشتر برای این بود که ببینم بالاخره جانشنین امپراطوری پسر خواهد بود یا اینکه نوه دیگه پادشاه (پرنسس آیکو) که اون موقع به نظر میمومد( به خاطر اینکه دیگه هیچ کدوم از عروسها نمیتونستند باردار بشند) آخرین بازمانده باشه، وارث تاج میشه. این موضوع یکی از مهمترین بحثهای سیاست داخلی ژاپن بود که اگر میخواست چینین اتفاقی بیفته باید قانون اساسی ژاپن تغییر میکرد و موافقین و مخالفین خودش رو داشت. ولی بالاخره این عروس کوچک به داد مردم ژاپن رسید! و بعد ازهشت سال باردار شد و پسر هم به دنیا آورد.
روزی که خبر رو دادند مردم ژاپن رقص و جشن به چا کردند.

آخرین عکس ازپرنس هیساهیتو

8. مدتها بود کتابی نخونده بودم که این همه از زیبایی متنش لذت ببرم.
من او(رضا امیرخانی) رو تو همه فرصتهای کوتاهی که بین کلاسها یا آخر شب یا انتظار توی مطب دندونپزشکی دارم میخونم. این همه شیدایی که تو کتاب هست و این همه نوستالژی حسی بیشتر شبیه مستی میده تا هوشیاری.
آماری که جناب خوابگرد گذاشته رو هم ببینید. بودن اسم این کتاب جزء کتابهای برتر فارسی جالب بود.

9.این پست از سه روز پیش شروع شد و بالاخره من الان وقت کردم بشینم تمومش کنم!حالا یکی بگه اگه تمومش نمی کردی چی میشد. خب البته که هیچی نمی شد فقط عین همه کارهای نیمه تموم رو اعصاب من راه میرفت تا به یه سرانجامی برسونمش.

10. اینکه میگند دخترها زودتر از پسرها بالغ میشند درست میگند. من خودم هم تا قبل از اینکه تو مدرسه های ژاپنی درس بدم فکر میکردم اینا همش حرفه اما از وقتی دارم همزمان به دختر و پسرهای نوجون همسن درس میدم و حرکاتشون رو زیر نظر دارم میبینم فرق بین یه دختر تین ایجر یا یه پسر تو همین سن از زمین تا آسمون ه.
تقریبن تا سن نه-ده سالگی رفتارهای هر دو جنس مثل هم میمونه و کودکانه است اما از سال سوم و چهارم دبستان دخترها یک مرتبه تبدیل میشند به زنان کوچیک که خیلی خیلی از همسنهای مذکرشون پخته تر رفتار میکنند.
خب من مشاهداتم تا سال سوم راهنمایی که میشه اول دبیرستان ایران هست و بعد از اون رو که پسرها هم دوره بلوغ رو میگذرونند ندیدم. باید شانس بیارم و یه دوره هم معلم دبیرستان بشم تا بیینم بعد از طی این دوره برای هردو جنس باز هم رفتارهاشون متفاوت ه یا نه.
البته میدونم و دیدم که استثنا هم وجود داره اما برداشت کلی این هست که دخترها خیلی زودتر از پسرها به بلوغ فکری و رفتاری میرسند.

11.من آدم مومنی نیستم. هیچ وقت هم نبودم اما یه وقتایی فکر میکنم مثل همون دوست کاتولیکم که میگفت من بیشتر فکر میکنم فرهنگ کاتولیک دارم تا اینکه یه مومن باشم من هم خواه ناخواه به خاطر بزرگ شدن تو جامعه مسلمون فرهنگ مسلمونی تو رگ و پی ام وجود داره.(سو تفاهم نشه که من از مومن بودن تبری میکنم چون بدم میاد یا میخوام ژست مد این روزها رو بگیرم. نه. من فقط از اون چیزی که هستم گفتم.)
این رووقتی میفهمم که سر ظهرها یا دم غروب یا وقتایی که صبح زود بیدار میشم، چیزی کم داره بدون شنیدن صدای اذان.
یا اون وقتی که وسط سریال 24 آدم بده میگه الله اکبر و یه عده رو با بمبگذاری انتحاری میکشه لجم میگیره و بهم برمی خوره و عصبانی میشم.

12.این عکس سام رو با عمه ی بزرگم سفر قبلی به ایران گرفتم. اون نگاه مهربون و قدیمی عمه و اون بک گراند از نمای بچگی هامون روخیلی دوست دارم. از معدود جاهایی که هنوز عین سالهای کودکی ما مونده و هنوز در و دیوارش نقش خاطره های ما رو داره.
وقتی عمه ام میگفت که دلش میخواد خونه شون رو بازسازی کنه، تعجب کرد که بهش گفتم خونه شون به چشم من از همه جا دوست داشتنی تره.


شوشو اسم این عکس رو گذاشته Hope. به خاطر حضور دو آدم با سه نسل فاصله سنی و اون لامپ بالای سرشون.

13.سوسک.
توضیح که لازم نداره؟

پ.ن: انتخاب این دو عکس شبیه هم کاملن تصادفی ست.

...

1.هر چی پیش میره لوس تر میشه و درجه چسبندگیش به من بیشتر. فقط و فقط در حالتی که کسی بخواد از خونه بره بیرون اون رو به من ترجیح میده والا که یه دستی باید بغلش کنم و کارها رو انجام بدم یا اینکه صدای غر زدنش یکریز تو گوشم ه.
شاید دلش بخواد بیشتر به من نزدیک باشه اما من میدونم همه همه اش این نیست و بیشتر برای اینه که کارهایی که من انجام میدم(خونه داری)خیلی خیلی از بقیه هیجان انگیز تره.
آهان یه استثنای دیگه هم داره. وقتی کسی بخواد هوس کنه دور از چشمش به کامپیوتر نزدیک بشه.

2. از اینکه با کلی امید و آرزو برای نوشیدن یه چای یا قهوه گرم و رفع خستگی با یه کتری برقی خالی مواجه بشم لجم در میاد.
فرقی نمیکنه تو خونه یا لب. اصولن انگار از خصوصیات بین المللی خیلی از آقایون ه که عادت به پر کردن ظرف آب یا کتری آب جوش یا تعویض دستمال توالت ندارند. یا شاید هم من تو این مورد بدشانس م.

3.دارم میرم موهام رو صاف کنم. برای زمستون و من که عادت به حمام صبح دارم و فرار از سینوزیت با یه سشوار سرهم بندی که نتیجه‌ی عالی بده، هیچی بهتر از استریت کردن مو نیست.
تو ایران هم Japanese straight perm انجام میشه؟

4.اون روزی که همه جا تو بوق کردند که قراره قانون ارث و دیه نابرابر برای زنها به دستور مقامات عوض بشه یه سری اومدند گفتند ببینید چه آدمهای روشنفکری دارند بهمون حکومت میکنند.
حالا دلم میخواد بدونم این دسته گل جدید به اسم حمایت از خانواده -بخونید حمایت از مرد پولدارهای زنباز- رو چه جوری میشه با اون روشنفکری توجیه ش کرد.
دندونهام ساییده شد بس که رو هم فشارشون دادم از این همه تحقیر.
مرتبط

5. تو گپ تلفنی که با مامان بزرگه که حالا مهمون خاله تو آمریکاست داشتم، میگفت تو جمعی از دکترها و استادهای دانشگاه پزشکی که همه کلی مدارک و سوابق تخصصی داشتند و کلی عناوین رییس بیمارستان و بخش و ... رو هم داشتند، کسی بهشون گفته اگه نوه تون(برادرم) میخواد بیاد آمریکا و میخواد کارش راحت درست بشه بهتره که بره تو ارتش آمریکا ثبت نام کنه!
این آقای دکتر کلی هم طرفداری کرده از ایده اش که پسرهای خودش هم -لابد به دستور پدر- سرباز آمریکایی هستند والبته مایه افتخار و مباهات پدرو مادر.
مامان بزرگ طفلی ما هم جواب داده ما یه دونه مرد داریم اون رو هم نمیخواهیم بفرستیم جنگ.
اما من اگه بودم بعد از کلی حرص خوردن و دندون قروچه کردن میگفتم شما حتمن یه سر به عکسها و اخبار بی طرفانه توعراق و افغانستان بزن، ببین واقعن عضوی از این ارتش بدنام بودن باعث این همه افتخار ه یا سرشکستگی، جناب پرفسور.
باید از دست همه حرص بخوریم.

6.انقدر بعضی روزها تکراریند که وقتی شب میشه میمونم امروز امروز بود یا دیروز یا پریروز یا...

7.یعنی اون لحظه‌ای که غذا پخته و خورده و ساندویچ شده، ظرفها شسته تو جا ظرفی ند، لباسها دارند هوا میخورند و لباسهای قبلی تا خورده سر جاشون تو کمدهاست، سام شیرش رو خورده زیر پاش تمیزه و تو لباس خوابش به یه خواب عمیق کنار پدرش رفته، تلفنهام رو کردم؛ کارهای روزم تموم شده و لباس خواب به تن چفت در رو میندازم و میرم که جلوی تلویزیون یا پای کتاب یا کامپیوتربقیه انرژیم رو هم تموم کنم، آرامش بخش ترین لحظه روزم ه
این رو نوشتم یاد چراغها رو من خاموش میکنم افتادم.

8. طبق اخبار رسیده از ایران که انگار همه دوست و فامیل و آشنا دارند با سرعت برق و باد عروسی میکنند و ما یکی یکی جشن شادی همه همبازیهامون رو از دست میدیم؛ شوشو میگفت که ببین چقدر عروسی از دست دادیم.
وقتی من یادش آوردم که عوضش تمام این مدت از دغدغه لباس خریدن و آماده شدن و پول دور ریختن در امان بودیم، جواب داد خب میشه خودت رو درگیر این چیزها نکنی.
بهش یه نگاه پر معنا کردم و گفتم شوشو جانم شما انگار خانومها رو نمیشناسید. نمیشه حتمن.

9.انگیزه من رو ندیدی؟ چند وقته گمش کردم!

10.بازهم باید عین کودکی گریه کنم و بگم من یه چیزی میخوام که نمیدونم چیه.
میدونم قبلن هم اینو نوشتم. دلیل تکرارش تداوم وضعیت ه.

11.برای رسوندنش به سیزده این عکس رو از ونیز در ژاپن داشته باشید.

12.نه خیر هرچی فکر میکنم هیچی مطلقن هیچی به ذهنم نمیاد که قبلن ازش ننوشته باشم.

13.در حال حاضر چیزی بیشتر از قانون اساسی ایران! نفرت من رو بر نمی انگیزه.

یک روز پر از موسیقی

این پست رو نوشتم اما هر کاری کردم اون دو تا ترک برای خودم باز نشد. بعد دیدم پینگ شدم گفتم از درفت بذارمش بیرون شاید کسی ازش استفاده کرد.
--------

یعنی روزی که وبلاگنویسی ختم بشه به پیدا کردن یه سایت عالی موزیک روز خوبی خواهد بود.
از طریق لینکهای خانوم احمدنیا رسیدم به این پست و از اونجا هم به این سایت واقعن دوست داشتنی.
تا اینجا کلی آهنگهای قدیمی که دوستشون داشتم رو پیدا کردم و همچنان مشغول لذت بردن هستم. رجیستر شدن هم توش راحته واینکه امکان بلاگیدن و ایمیل کردن ترک ها رو با رنگ آمیزی مورد سلیقه خودتون میده.

اول این که کلی باهاش عشقولانه ام.

free music

و این یکی.
نمیدونم از دوست داران راک هستید یا نه. من کلن خیلی اهل دسته بندی کردن نیستم اما اینو میدونم که bon jovi خداست.
این ترک هم به نظرم از بهترین کارهاش و مربوط به دوران تین ایجری ماست. همون موقع که تیشرت سفیده با عکس گروهشون با موهای بلند که سوغات دوستی از فرنگ بود، همیشه تنم بود.

free music

...

1.با توجه به تقویم ژاپنی امروز اولین روز پاییز ه.

2.امسال برای اولین بار رقص بون(Bon Odori) کردم.


بون اودوری مراسم رقص شبانه است که شامل چند رقص مختلف ه از جمله برای شادی روح رفتگان و برداشت محصول خوب و صید ماهی و ...
وقت این رقص که هرسال تو همه شهرها و مناطق ژاپن انجام میشه اواسط آگوست ه. در ژاپن به این زمان اوبون میگند.
من امسال همراه یکی از دوستام رقص برداشت محصول و رقص صید ماهی رو کردم. یه ریتم هست که هی تکرار میشه.
معمولن یه جایی رو مثل آلاچیق درست میکنند و توش ضبط یا گروه موسیقی آهنگها رو اجرا میکنند و مردم دایره وار با شعاعهای مختلف دورش میچرخند و میرقصند.
این هم اون رقصی که امتحانش کردم.



3..این مطلب رو از وبلاگ ابراهیم نبوی خوندم و برای بار هزارم دلم گرفت از چیزی که مدتهاست بهش رسیدم.

اینکه هیچ امیدی به بهتر شدن ایران ندارم که همه مشکل از خود مردم ماست. که هرچی بیشتر اینجا میمونم بیشتر میفهمم که چرا ِکشوری مثل ژاپن با همه سنتی بودنش میشه ژاپن و کشوری مثل ایران با همه ادعای مدرن بودنش میشه ایران.
ایرانی رو که امروز داریم میبینیم هیچ احدی به اینجا نرسوندتش؛ ایران رو ایرانی ساخته. نگید دخالت خارجی که بهتون میگم چرا باید اجازه بدیم خارجی زمام مملکتمون رو دست بگیره.

هرچی میکشیم از فرهنگ و سنت و اخلاق و رفتارهای غلط خودمون ه. این خود هم که میگم کسی غیر از من و شما و دوست و آشنامون نیست.

4.این تیکه رو از آرشیوم پیدا کردم دلم خواست در ادامه بذارم شاید چون هنوز هم میترسم.
"این قوانین ترمودینامیکی منو بدجوری میترسونه:

طبیعت تمایل دارد به سمت حالتهای با بی نظمی بیشتر برود.
انتروپی یک سیستم یا یک منبع معیاری برای سنجش بی نظمی مولکولی موجود در آن سیستم یا منبع است.
فرایند ها همیشه در جهتی صورت میگیرند که باعث افزایش انتروپی جهان میشوند.
یعنی ما آدمها هم داریم جهان رو به سمت بی نظمی میبریم تا یه روزی همه چیز از هم بپاشه؟"

5.اون شبی که انگار خواب بد دیده بود و تا صبح یا دستهای کوچولوش رو انداخته بود دور گردنم یا خودش رو گوله کرده بود تو دلم و تمام شب رو بهم چسبیده بود تازه انگار فهمیدم که چقدر دوستش دارم.

6.با همه عجیب و لذت بخش بودن و بی نظیر بودن حس مادری اما دلم بچه دیگه ای نمیخواد.
میفهمم وقتی کسی میگه قصد بچه دار شدن ندارم برای چی میگه. فرقی نمی کنه اگه برای آزاد تر بودن خودتون باشه یا برای اینکه احساس مسیولیت سنگین پدر و مادری رو نمی خواهید قبول کنید یا اینکه ترجیح میدید به جای به دنیا آوردن یه بچه رو به فرزندی قبول کنید یا هر دلیلی دیگه، من به عنوان یه مادر که میگه هیچ تجربه‌ای به زیبایی مادر شدن نیست کاملن طرف شما هستم و همه این دلایل رو برای نداشتن فرزند دیگه ای دارم.
شاید اگه اینجا کمی خصوصی تر بود مینوشتم که من و شوشو با اینکه هر دومون از آدمهایی بودیم که به بچه نداشتن فکر میکردیم اما چی شد که تصمیم گرفتیم پدر و مادر بشیم. وهر دومون باور داریم که تصمیم مون درست بوده و هیچ چیز نمیتونست غیر بودن سام رنگ زندگیمون رو تا این اندازه زیبا بکنه.

این رو هم بگم که شاید زمانی نظرم در مورد داشتن بچه دیگه ای عوض بشه.

7.عکسهای یکی از دوستام رو که ساکن ینگه دنیاست میدیدم. چیزی از جنس دلتنگی، حصرت، حسادت و حس تغییر کردگی و بزرگ شدگی در دلم بود وقتی دیدم اون هنوز همون آدمی ه که بود و ازدواج و مهاجرت چندان عوضش نکرده و من این همه عوض شدم.
دوست خوبم به یاد همه لحظه های خوبی که باهات داشتم هستم و امیدوارم همه عمرت به همین طراوت و پرانرژیی که الان هستی باشی.

8.وقتی خوب فکر میکنم میبینم تعداد آدمهایی که ازشون کدورت به دل دارم به انگشتهای یه دست هم نمیرسه. تعداد آدمهایی هم که دوست ندارم باهاشون رابطه برقرار کنم انقدر کم ه که اصلن به حساب نمیاد. از هر رابطه ای قسمتیش رو که لذت میبرم میبینم و خودم رو درگیر قسمتهای بدش نمیکنم. غیر چند نفر نزدیک دوروبرم توقع خاصی از کسی ندارم و اصلن هم فکر نمی کنم همه باید من رو درک کنند و بفهمند. شاید برای همین هست که هر رابطه جدید رو به خاطر تازه بودنش دوست دارم و هر رابطه قدیمی رو به خاطر اصالتش.
آدمها مجموعه های جالب و گوناگونی هستند که همیشه چیزی برای کشف کردن دارند تا سر ذوقت بیاره و بهت نکته ای رو یاد بده.

برای آدمی با این شرایط روحی عذاب آورترین چیز زندگی بین مردمی هست که یا رابطه برقرار نمیکنند یا انقدر رابطه ها سطحی ه که لذتی توش احساس نمی شه کرد.

9. همیشه همراه با تعطیلی چند روزه در ایران وبلاگهای ایرانی دچار رکود میشند. این نشون میده که اکثر هم وطنان عزیز به جای چوخوندن چرخهای مملکت در محل کار مشغول وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی هستند.
خودم هم در این سر دنیا دچار همین وضعم البته و اگه امروز که شنبه است دارم مینویسم به این خاطره که طی برنامه ناگهانی هیچ کاری نداشتم بکنم و مثل بچه های خوب اومدم دانشگاه و اینجا هم به کل تعطیل ه و خب بهترین کار تو این شرایط همانا وبلاگنویسی ه!

10.هر بار که از یه ژاپنی رفتاری نزادپرستانه و غریب کش میبینم یاد رفتار هم وطنهای خودم با افغانی ها میفتم و چیزی از جنس شرم احساس میکنم.

11.جای هردوشون خالی ه.

12.پوست سوخته صورتت، قرمزی چشمهات و برآمدگی ناگهانی دستت بدترین اتفاق این مدت بود. کاش انقدر خوش شانس باشم که بتونم برای عوض کردن خیلی چیزها کمکت کنم.

13.فقر.
انقدر خود کلمه سنگین و گویا هست که نیازی به توضیح اضافه نداره.