Lost

برای نوشتن از همه اون احساسی که بعد از این سفر دارم کلمه کافی نیست شاید فریاد چاره کار باشه.
باید اول همه خودسانسوری ها رو کنار بذارم و بی تعارف بشم.
دلم گرفت از این وطنی که با همه مهمانوازیش اما دیگه دوست داشتنی نیست.
کی فکرش رو میکرد که روزی دلم حتی برای کوههاش هم تنگ نشه. کی فکرش رو میکرد که اینجور احساس غریبگی کنم وسط این همه همزبون. کی فکرش رو میکرد اینجور آواره دنیا بشم با همه عشق به خاک. کی فکرش رو میکرد دیگه خونه خونه نباشه حتی اگه تربت عزیزترین هات باشه و خونه ی مهربونی همخونت و زادگاه همه خاطره هات.
باید وقتی همه شهامتم رو برای شرح این خودکشی جمع کردم بنویسم.


هیچ نظری موجود نیست: