*سالهای دور از خانه

مهمترین دلیلی که نمیذاره راحت اینجا هرچی میخوام بنویسم در حالی که از حرفهای تلنبار شده ته گلوم مونده و جایی رو هم جز اینجا ندارم و گوشی جز گوش خواننده های اینجا، اینه که همیشه فکر میکنم باید خیلی ادبی و پرمایه بنویسم. شاید کمی جوگیر شدم و از اون خانوم حنای ساده و راحت دور شدم و بالا رفتن ویزیتورهای اینجا در چند ماه پیش(حالا شکر خدا با این بی سروسامونی وبلاگها باز نرمال شده) اینه که احساس نویسنده بودن بهم دست داده!
میدونم خنده داره اما خب احساس ه دیگه بعضی وقتها آدم خودش رو زیاد تحویل میگیره.

یه دلیل دیگه اش هم اینه که فکر میکنم حتمن باید سیزده تایی بنویسم. انگار پرچمدار این حرکتم و باید برای زنده موندنش تلاش کنم. میدونم برای خودم ه که مهم ه و احتمالن دیگران بعدش اصلن بهش فکر هم نمیکنند اما خب گفتم دیگه دلم میخواد خودم رو تحویل بگیرم.

میدونم تمام این دلایل برای دوری از اینجا باز همون مرزها و قالبهایی هست که خودخواسته تعریف شده.

بی اغراق دلم برای راحت بودن و راحت نوشتن اینجا تنگ شده.
برای شکستن این قاب و برگشتن به آرامش از همین حالا اقدام کردم.

*تیتر تزیینی ست.

هیچ نظری موجود نیست: