کمی انصاف

چشمم رو به تمام خرابیهایی که تو این چهار سال به ایران و اقتصاد و فرهنگ و مردمش زده شده نمی بندم، قبول دارم که وقتی توی ایران جون آدمها کمترین ارزش رو داره و آدمها جونشون رو با بهانه هایی به راحتی با اعدام و سنگسار از دست میدند یا بی بهانه در تصادف و حوادث میمیرند؛ میدونم که فقر و فساد و بی اخلاقی انقدر در ایران ریشه دار شده که شاید اگه همین حالا هم پروسه ی رشد و ترقی ایران شروع بشه تا صد سال دیگه هم نشه جبران این همه عقب افتادگی رو کرد؛ میدونم حکومت ایران خودش در مورد اقلیت های ایرانی رفتار نژادپرستانه داره؛ یادم هم نرفته بیانات رییس جمهور و بقیه حاکمان ایران چه هزینه ی سنگینی رو به ایران وارد کرده؛ اما میخوام بدونم کجای این حرف احمدی نژاد غلط ه؟
" به بهانه هولوکاست با تجاوز، ملتی را آواره و عده‌ای را از آمریکا و اروپا و سایر کشورها به آن سرزمین منتقل کرده و حکومت جعلی برپا کردند و در واقع به بهانه جبران صدمات نژاد پرستی در اروپا، خشن ترین نژاد پرستان را در نقطه‌ای دیگر یعنی فلسطین حاکم کردند".
غزه رو که هنوز یادمون نرفته؟
گاهی میبینم و میخونم که نفرت از حکومت ایران چنان در طبقه ی متوسط و جامعه ی روشنفکر ما عمیق شده که نمیذاره واقعیت های جهان اطرافشون رو درست ببینند.

...

1.فرضیه ای وجود داره که میگه سرعت گذشت زمان با بچه دار شدن رابطه ی توانی داره

2.آدمها با کلی فاصله گاهی دقیقن در یک نقطه از زندگی می ایستند. و به یه موضوع فکر میکنند.

3.All my fantasy women.

4.موهاش رو فر فری همونجوری که از خواب بیدار شده نوک کله اش بسته. یه تی شرت صورتی ه جیغ روی یه تی شرت مشکی پوشیده با یه شلوار جین کهنه که پاچه هاش رو نا مرتب بالا زده. با کتونی. کلی داره با این تیپ زیادی غیر رسمی و آزادانه اش حال مکینه. امروز خانوم حنای صورتی شده.
خفه شدیم از دست این ژاپنی های اتو کشیده.

5.مرسی دوستم از چتی که با هم داشتیم. خیلی خیلی خیلی چسبید. حرفهات و فکرهات که خیلی به حرفها و فکرهای من شبیه ه؛ کمکم
کرد که بیشتر به راهی که بهش فکر میکنم اطمینان کنم.

6.
Karakaisuru=Tease,Make fun of
این کلمه رو از دیروز یاد گرفتم و شده لغت روزم. کلی باهاش حال کردم.
در پروسه زبان یاد گرفتن یه جایی هست که شاخ غول اولش شکسته میشه و میرسید به جایی که یادگیری میشه یه رمز گشایی خیلی فان. اونوقت ه که با کلک ها و ادا و اصولهای زبان دارید آشنا میشید و حالش رو میبرید. من درست حالا که دارم از ژاپن میکنم و رسیدم به این نقطه. What a pity!

7.دو -سه روزه میگه توی بالکن میمون اومده. دستهاش رو هم میگیره بالا و پایین سرش و ادای میمون در میاره. موندم سایه ی برگهای گلها رو شبیه میمون می بینه یا خواب دیده.

8.کلن چی میشه که بچه که هستیم این همه حرفها و فکرهامون دور و بر حیوانات و طبیعت و موجودات خیالی میگذره ؛ بعدش که بزرگ میشیم همه ی حس مون رو از دست میدیم و دیگه در خواب و بیداریمون برای لحظه ای هم به این موضوعات بهایی نمیدیم؟
انگار پروسه ی رشد جدا شدن از دنیای تخیل و دنیای زیبایهای موجودات عالم ه و وارد شدن به دنیای جدی یه انسان ها.
برای همین ه که میخوام بذارم تا اونجا که میتونه بچه بمونه.

9.این روزها تنها کسی که من روسوژه ی عکسهای خودش میکنه سام ه.

10.در حالی که تمام فیلمهای کرایه ای در نوبت دیدن دارند خاک میخورند این شبها کلاه قرمزی و دیگر هیچ. و من و شاهرخی که باز بچه میشیم و بزرگ میشیم.

11.نویسنده ایرانی برنده جایزه "نویسندگان جدید" در ژاپن شد
من زبانم قاصره از بیان احساس خوبی که بعد از خوندن این خبر دارم.

12. همیشه همین یه دونه کم میاد.

13.ندارد

...

1.خارش انگشت اشاره گرفتم.

2.یعنی خیلی ها. موندم از این بیشتر میشد بد آورد. گند بزنند هر چی رشته ی مرتبط به ماشین و کوفت ه و از اون بیشتر گند بزنند تمام خودرو سازی ها و صنایع وابسته بهشون رو. من که عطاش رو به لقایش بخشیدم با این اوضاع خراب اقتصادی.

3. عجب عجوبه ای بود این خانوم سوزان بویل . من طبق معمول احساساتی شدم و اشک تو چشام جمع شد.

4.Doubt از اون فیلمهایی بود که تکلیفم باهاش معلوم نبود. آخرش نفهمیدم خوشم اومد یا نه.
کسی چیزی دستگیرش شد؟

4.انقدر هوا خوبه که باور کردنی نیست. میشینم توی بالکن و به این شهر و روزهای رفته فکر میکنم و اینکه کاش زودتر همه چیز عوض میشد و من از این سیستم اعصاب خرد کن زندگی ژاپنی نجات پیدا میکردم. و نجات پیدا میکردیم.

5.برای یه ترم مرخصی گرفتم و میخوام تکلیفم رو تا پایان این مرخصی معلوم کنم. احتمال اینکه درسم رو همین جا رهاش کنم و بی خیال دفاع آخر بشم خیلی خیلی زیاده.
کار و کلاس و هیچی هم برای سال جدید نگرفتم. شدم خودم و روزهام . آماده ی اومدن به ایران م. اگه گیر این چند تا کار نبود حالا من هم داشتم برفهای بهاری تهران رو از پشت پنجره نگاه میکردم.
It feels so good to be free of any responsibilities beside what you have for your family.

6.حرفهایی میزنم که فکرهام نیست. و فکرهایی میکنم که بیان کردنی نیست.

7.دچار یه ابتذال دوست داشتنی شدم و کلی هم باهاش حال میکنم. ابایی هم نشون دادنش ندارم. از اون بیشتر از اینکه میگم دچار ابتذال هستم هم حرصم میگیره. همین که خوش باشی در زندگی کافیه حالا حتی اگه در باورهای قدیمت اسمش مبتذل بودگی باشه.

8.در هر زندگی زناشویی هست لحظه هایی که میگید من چرا این آدم رو شریک زندگیم کردم. یعنی اون وقتهایی که پارتنرتون روی اعصابتون مشغول پاتیناژ رفتن ه، کلن از خودتون و انتخابتون تعجب میکنید. بعد یه لحظه هایی هم پشت این لحظه های قبلی هست- مثلن وقتی طرف ماچتون میکنه و از دلتون در میاره اون حرفهای بدش رو و اون حرص در آوردن هاش رو تلافی میکنه- که میبینید خوشبخت ترین آدم روی زمین هستید.
اصولن پروسه ی خرشدگی اولی و خرشدگی دومی یه چیزی تو همین مایه هایی که عرض کردم و احتمال اتفاقش بعضی وقتهای ماه بیشتره!

9.خر حیوان دوست داشتنی ه . کلن.

10. یکی از لذتهای بی انتهای زندگی وقتی هست که بچه ی آدم بوس سورپرایزی رو یاد میگیره و اون هم از روی غریزه. و یکی دیگه اش هم وقتی هست که بچه تون یاد میگیره وقتی عصبانی هستید با یه حرکتی حرفی ادایی به خنده بندازتتون. یه خوشیی داره ناگفتنی.

11.دلم غیبت و چای و خنده میخواد با همه ی زنان زندگیم.

12.مرض که ندارم. وقتی حرفی برای گفتن نیست نباید نوشت. به هر حال جفنگ نوشتن هم حدی داره.

13. سیاست. اقتصاد.آمار. تکنولوژی. کلن تمام مباحث جدی.
تبصره اینکه این بند سیزده شامل بخش مفرح علم و ادبیات و هنر و طبیعت نمیشه ها.

بسیار رژیمی!

تمام یه جعبه استیک سبزیجات رو بلعیدم و باز هم گرسنه ام ه و هی دارم برای خودم فانتزی آشپزی و خوارکی های سراسر دنیا رو میکنم. نه واقعیت اینه که گشنم نیست اما از حرص خوردن افتاده در جان و تن و روحم.

اوضاع انقدر خراب بود که صبحی گفتم اگه من همین امروز نیمرو نخورم میمیرم و به خودم قول دادم اگر زود از دانشگاه برگشتم یه نیمروی حسابی به بدن بزنم. بعدش وقتی رفته بودم برای خرید پوشک هی رفتم سراغ سوشی ها و هی دلم خواست یه باکس سبزیجات یا میگو یا سال‌مون رو بردارم اما هی مقاومت کردم.- حالا که میگم دهنم آب میفته- بعد از اون تصمیم گرفتم برم یه سر به مغازه ی نزدیک اونجا بزنم و تاکو بخرم که خب خوشبختانه والدم به دادم رسید و نذاشت. بعد دیدم دلم قهوه میخواد که خوب این یکی مقاومت ناپذیر بود.وقتی که اومدم دانشگاه برای کاری رفتم امور دانشجوی چسبیده به فروشگاه دانشگاه و یهو در مسیر برگشت دیدم دارم از پله های فروشگاه بالا میرم و تا به خودم بیام دیگه عنان از کف داده بودم و همین استیک ها رو که در ابتدا عرض کردم خریدم.
حالا هی نشستم فکر میکنم بسته مرغی رو که گذاشتم بیرون برای شام زرشک پلو بکنم - تعریف از خود نباشه زرشک پلوهای من حرف نداره -وبرای اینکه خیلی خودکشی نکنم یکم سبزیجات هم بذارم.

هی دارم فکر میکنم دلم پاستای صدف میخواد با کرم سس. البته اون صدفها وقتی باز میشند و بهشون کنجد بوداده و روغن زیتون و فلفل قرمز و ریحون خشک بزنی و بعد روش پنیر بپاشی مزه ی بهشت میگیرند.

نه اینکه فکر کنید سر گشنه بر بالین گذاشتم ها. نه دوستان در جریانند که دیشب یه قابلمه آش رو در کنار خانواده زدیم تو رگ.

دیشب که تو خواب و بیداری داشتم ویکی کریستینا بارسلونا رو میدیدم وسط همه ی خوش اومدن‌هام از عناصر فیلم؛ هی فکر میکردم این غذای اسپانیایی که اینها دارند میخورند چقدر خوشمزه میتونه باشه.

این ایده که تمام کارهای دنیا رو ول کنم و یه شف درست و حسابی بشم و تمام وقتم رو با مواد خوراکی سر کنم یه آرزوی بالقوه ی همیشگی ه برام.

پ.ن: احتمالن اثر خوردن همون آش ه بود که خواب دیدم یکی از رهبران مسلمانان در مجمعی نشسته که قراره من برم از طرف عده ای نظرش رو در مورد موضوعی عوض کنم. موضوع چی بود و اون عده کی بودند اصلن یادم نیست. فقط در خواب دیدم که وقتی رفتم از در تو دیدم کاترین زتا جونز با مقنعه ی سفید پرستار مخصوص ه و به شدت داره انجام وظیفه میکنه. مونده بودم این که هی دست میزنه به مرد نامحرم آیا صیغه ی محرمیت هم خونده یا هیمن که پرستاره کفایت میکنه؟

As good as it gets

با هم نشستیم به انتظار شروع شدن نمایشی از کارتون مورد علاقه ات. یک ساعت تمام خودت رو با خوندن آهنگ‌ها و نگاه کردن به در و دیوار و خوردن شیر سرگرم میکنی تا برنامه شروع بشه. میمونم این همه تحمل رو در رسیدن به چیزی که مورد علاقه‌ات هست از کجا آوردی. تو همش دو و سال و نیم ته و این همه صبوری. ته دلم غنج میره از داشتنت.

برای اولین بار داری وارد یه سالن کنسرت- نمایش میشی. اول جو میگیرتت و با اکراه وارد میشی. از دیدن اون همه آدم و صندلی و دیدن اون سن بزرگ جا خوردی. دستت رو میگیرم و از پله ها پایین میریم. از اینکه روی یه صندلی جدا نشستی لذت میبری. از دیدن بازی نورها با موسیقی هیجان زده میشی و یک ریز حرف میزنی. دو ساعت و نیم تمام اون شرایط رو تحمل میکنی. فقط یه آنتراک ده دقیقه ای اون وسط داشتیم و من و تویی که به جای هر کاری به کشف دستشویی اونجا مشغول شدیم! احساس خوب این روزهات از ج... کردن در دستشویی امکان عمومی! میمونم چه کار خوبی در زندگیم کردم که لیاقت داشتن که اینطور پاداش میگیرم و تو رو دارم با این همه همراهیت.

سوار ماشین هستیم و تو سرما خوردی و من که نمی خوام تو این باد و سوز بیرون ببرمت. بهم میگی باز هم ماشین سواری و آهنگ گوش کردن میخوای. میریم جاده‌ی لب رودخونه رو به طرف کوه بالا میریم. از دیدن کوه و رودخونه و درخت و گلها هیجان زده ای و هی به زبون خودت تکرار میکنی که "چقدر قشنگه" . من و یه عالمه خوشی از داشتن همسفر کوچولویی که عین خودم از جاده و ماشین و موسیقی و کوه لذت میبره.

برای اولین بار وارد کلاس بالاتر میشیم. یه هوا جو گرفتت اما سعی میکنی چهره های آشنای دوستات رو ببینی و باهاشون خوش و بش کنی. موقع ترک کلاست باهات خداحافظی میکنم و دستم رو برای "تاچ کردن" میارم جلو. دستم رو میگیری و میمالی به صورتت. دلم میره از عشقی که با هر روزت و با هر لحظه ات بزرگ و بزرگتر میشه و اینجور وقتها همه ی روحم رو از خوشبختی داشتنت پر میکنه.

همراهی تو همه‌ی لحظه‌ها به خصوص وقتی دو نفری هستیم و من خوشحالم که توی دوست داشتنی رو کنارم دارم که با همه ی کودکی کردن‌هات لذت بردن رو بیشتر و بیشتر میکنی نه فقط برای اینکه پسرم هستی.