...

یکم. حرفهایی هست که باید بگم. خیلی وقته که باید گفته بشن. اما موندن بیخ حلقم. چیزهایی هم هست که نباید هیچ وقت میگفتم اما حرف شدند و دیگه نمیشه برشون گردوند. خیلی ها رنجیده اند خیلی ها عوضی فکر کردند خیلی ها دچار خود بزرگ بینی یا سو تفاهم شدند و دیگه نمیشه هیچ جوری جمعشون کرد.

دوم. بدترین عیبم این ه که همه میتونن تحریکم کنند به کارهایی که دوستشون ندارم. به رفتاری که از خودم بعید میدونم. نزدیکی آدمها و شدت سوق دهندگیشون به بد شدنم نسبت مستقیم داره.

سوم. دلم میخواست از صبح که پا میشدم آل استارهام رو پام میکردم و میرفتم تو صف این فیلم و اون سینما دنبال دیدن فیلمهای جشنواره. مامان امروز با یه پزی برام گفت که چه حسی داشته تو صف وایسادن و با بغل دستیها گپ زدن و بعد هم فیلم دیدن. باید صبر کنم تا سام بزرگ شه تا یه روزی برسه که دیگه عصر بودن توی خونه برای منیه فاکتور ضروری تو زندگی نباشه.

چهارم."علایم حیاتی یک زن" رو خوندم و بسیار دوستش داشتم. مدتها بود به فضا و شخصیتهای یه کتاب اینهمه نزدیک نشده بودم.

پنجم.دیگه خجالت و ترسی از گفتنش اینطرف و اونطرف ندارم. اینه که اینجا هم میگم. من دلم دو تا بچه‌ی دیگه میخواد یه پسر یه دختر. سام اصلن حساب نیست. بچه ی اول اسمش بچه نیست؛ پدیده است که آدمیزاد رو با خودش میبره به دنیای ناشناخته ها.

ششم. آدمیزاد باید قسمتهای مزخرف زندگیش رو قبول کنه. شاید نتونه باهاش کنار بیاد یا اصلن از توانش خارج باشه که تغییرش بده،اما همین که فاکتهای آزار دهنده ی زندگیش رو پیدا کنه خودش یه قدم به جلوست.

هفتم.کشور آزادم آرزوست.

هشتم.مهاجرت دوباره به جایی که فکر میکنی میشناسیش و فکر میکنی آدمهاش برات آشنانند و نمیشناسیش و آشنا نیستند بیش از اونی که فکرش رو میکردم سخت بود. پوستم-مون رو کَند.

نهم. آدمیزاده دیگه. اولش دردش میاد بعد اما به یه چیزایی عادت میکنه یا شایدم به دردش عادت میکنه اما به یه چیزایی تا دم مردن هم بره عادت نمیکنه که نمیکنه.

دهم.تو این دنیا آدم برای دل رو به آتیش کشوندن زیاده. اما هیچ کس غم و رنجش دل من رو اینهمه به درد نمیاره مگه اون کسی که اصلن فکرش رو هم نمیکنه و نمیخوام هم هیچ وقت بفهمه.

یازدهم. قوی سیاه رو دوبار پشت هم دیدم و دوست داشتم. یکشنبه ی خوبی رو براش آرزو میکنیم.

دوازدهم. کلن برای منِ عامه، هنر موجودیست که :وقت تلخیها میتونی بگی آهان یکی دیگه یه وقت دیگه یه جای دیگه هم از این تلخی گفت. و وقت خوشیها میفهمی که یکی دیگه یه وقت دیگه یه جای دیگه اون خوشی و اون زیبایی رو دیده.

سیزدهم. اینکه تا "برادوی" بری و نتونی یه تاتر ببینی.