هفت سال خواب و بیداری در سرزمین بادهای هزار ساله (۳)


 بعد بیش از یک ماه فرصت کردم کتابچه‌های گزارش مانندی که از نمایشگاه انرژی و از غرفه ی سانا( سازمان انرژی‌های نو ایران) گرفته‌ام را بخوانم. انرژی باد و خورشید را که میخوانم( چیز دندان‌گیری هم ندارند با کلی غلط تایپی) میرسم به انرژی زمین گرمایی (Geothermal) که پرت میشوم به سالها قبل.
یاد همین کورس در دوره‌ی فوق. از دروس عمومی دانشکده‌ی مهندسی بود. کلاس‌ها هر سه‌شنبه برگزار میشد. صبح. و هر جلسه یا هر چند جلسه استاد عوض می شد. توی سالن بزرگ دانشکده با دانشجوهایی از همه‌ی دپارتمان‌ها. از اون کلاسهایی که توی فیلم‌ها میشه دید. سالن مدل آمفی‌تاتری از بالا به پایین ردیف صندلی‌های محدب چیده شده و استادهایی که روی پرده ی بزرگ اسلایدهایشان را نشان میدادند. فرق داشت با کلاسهایی که فقط مال دپارتمان مکانیک بود. فصل بهار بود و با گرم شدن هوا دامن و شلوارک دخترها بالا‌تر میرفت و پسرهای ژاپنی یخلی‌ و شلخته‌تر میشدند. کلاس را دوست داشتم. مطالبش همه برایم هیجان‌انگیز بود. از چیزهایی حرف میزدند که نشنیده بودم. یا حداقل تا آن موقع برایم نا‌آشنا بود. همه ی پرزنتیشن‌ها زیر نویس انگلیسی هم داشت. من اون وسط‌ها پیش بچه‌های مکانیک مینشستم. کنار کان؛ ایموتو و تاکایی. هر چهار نفر هم دوره بودیم در گروه خودمان. و بقیه هم دوره ای‌های بقیه لب‌ها دور و برمان بودند. هر هفته گزارش داشتیم و من از همه بیشتر گزارش بخش انرژی برف را یادم است. برایم جالب بود که در مناطقی که برف زیاد میبارد( مثل هوکایدو) از برف هم انرژی میگیرند. نمره ی A+ گرفتم از آن درس.
بعد از کلاس وسایلمان را دستمان میگرفتیم و برمیگشتیم به دفتر خودمان. کفشها را جلوی در درمی آوردیم و میرفتیم روی صندلی ها ولو میشدیم. عصر ها دیگر کلاس نداشتیم. وقتی هوا گرمتر شد بعد از ظهرهای سه شنبه استخر دانشگاه جای همیشگی‌ام بود.

کتابچه ها مرا با خود برد به 11 سال پیش به تکه‌ای از بهشت در شرق دور. جایی که بخشی هفت ساله از روحم را تا ابد در آن جا گذاشتم. با همه‌ی دوری‌ها و سختی‌هایش، گاهی مثل امروز دلم برای آنجا بی‌نهایت تنگ می شود. من همیشه برای آدمی که در گذشته بوده‌ام، روزمرگی‌هایی که در زمانش خسته ام میکرده و آدمهای دوروبرم، دلتنگ میشوم.
این موقع سال دانشگاه‌مان یکی از زیباترین جاهای دنیا میشود. 

هیچ نظری موجود نیست: